من سالها سخت کار کردم، زحمت کشیدم،از آرزوهایم گذشتم،روزها و سالها پشت میز شرکت بدون حتی یک لبخند تا شب روزهای کسل کننده داشتم درحالی که خیالم در کنار دریا با شوق فراوان میدوید، بیتوجه از کنار عشق جوانیم با سنگدلی عبور کردم که وقت تلف نکنم که بیشتر کار کنم که بیشتر درآمد داشته باشم که بیشتر پول دربیاورم.با دختری که دوست نداشتم بخاطر موقعیت بهتر ازدواج کردم...
و حالا به همه آنچه میخواسته ام رسیدم؛پول موقعیت اجتماعی،زندگی عالی،امکانات زیاد،فرزندان موفق و حتی چند نوهی زیبا و هنوز دلم دویدن کنار دریا را میخواهد اما زانوهایم دیگر توان ندارند،هنوز دلم برای رفقا تنگ است دوست دارم به دیدنشان بروم اتفاقاً وقتش هم دارم...اما مدتهاست از آنها بی خبرم حتی آدرسشان هم فراموش کردم.
از شما چه پنهان هنوز گاهی به آن دختر زیبا فکر میکنم که چه شکلی شده؟با کی ازدواج کرده؟بچههایش چه اسمی دارند؟چه کاره است؟اصلا شوهرش چقدر پول دارد؟
یادم است که پدر یک هفته قبل از آن اتفاق شوم به من زنگ زد و خواست که مرا ببیند اما چقدر سرم شلوغ بود اصلا فرصت نشد به دیدنش بروم....
الانم زندگی آنقدر بد نیست،تنهایی و سکوت خانه پر از آرامش است...وقت زیادی برای مرور خاطرات دارم
من موفقم...
ما را در سایت من موفقم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : temeh74 بازدید : 142 تاريخ : پنجشنبه 16 اسفند 1397 ساعت: 23:36