سلسله ترس

ساخت وبلاگ
تصمیم گرفته بودم که بیام و بگم
بگم که چند وقته از دور مراقبم، بگم که تنها کسی هستی که حتی از سکوتتم حظ میبرم، بگم که تنها کسی هستی که حتی نفس کشیدنتم برام انگیزه ادامه دادنه. ولی نگفتم چون تو تنها کسی هستی که از خودمم مهم تری.  از تو که به قول شاعر دشنام شنیدنم اوکیه. به خودم شک داشتم. اگه من آدم ادامه دادن نبودم چی؟
پس تصمیم گرفتم نگم، خودمو بزنم به اونرا، فراموش کنم، پا بذارم رو احساسم. این برای تو بهتره. مگه من چی میخواستم از این بیشتر، همین که بیای با ذوق از برنامه هات بگی و با حرفات روح بدمی به این کالبد خسته.

دور وایسادم نزدیک شدن بقیه رو نگاه میکنم. سکوت کردم و حرف زدن بقیه رو میبینم. ساکن ایستادم و احساس آدمی رو دارم که داره ذره ذره تو باتلاق فرو میره.

چیزی نمونده که این باتلاق تنهایی منو کامل ببلعه اما نمیتونم نمیخوام دستایی که سمتم دراز شده رو بگیرم مگه اینکه یکی از این دستا دستای تو باشه.

من موفقم...
ما را در سایت من موفقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : temeh74 بازدید : 114 تاريخ : پنجشنبه 16 اسفند 1397 ساعت: 23:36